داستانک های پسرک بی نمک
جالب ترین نوشته ها
| ||
|
این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. ادامه مطلب جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند...
ادامه مطلب نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد... ادامه مطلب خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود ، که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد. هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی ارگ و قصر خود روانه می شد. ادامه مطلب جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند... ادامه مطلب گرگ گرسنهای برای تهیة غذا به شکار رفت. سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند... ادامه مطلب روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. ادامه مطلب مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود. ادامه مطلب شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد. ادامه مطلب
موش ازشکاف دیوارسرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست؟
مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود.
موش لب هایش را لیسید و با خود گفت: « کاش یک غذای حسابی باشد.»
اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود.... ادامه مطلب صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |